سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشک عباس

یادش به خیر اون وقتها با اون، رسول ، ابوذرو امین نصف شبها می رفتیم گلزار شهداء همشون بچه شهید بودن به جز من . وقتی می رفتیم سر قبر باباش بر عکس خودش که یه قیافیه مذهبی و بچه بسیجی تابلو با ریشای بلند داشت ،عکس پدرش شهیدش یه آدم جا افتاده باسیبیلهای کلفت بود . اینقدر ذوق می کرد وقتی قبر باباش رو می شستیم که انگار توی این دنیا نبود . داده بود یه عکس تانک روی قبر باباش حکاکی کرده بودند .
می گفت بابام راننده تانک بوده توی ارتش . می گفت من که نبودم ولی از مامانم که می پرسم می گه جنازه بابات رو تویه کیسه پلاستیک دسته دار برامون آوردن ظاهرا توی تانک پودر شده بود (دقیقا صبح باباش رو به خاک سپرده بودن و شب خودش به دنیا اومده بود)
حالا دیگه یه روحانی خوشکل و خوش خنده شده بود یه دختر کوچولو داشت .

امروز هم که روز به خاک سپاریش بود فهمیدم یه بچه هم توی راه داشته .آخه دیروز که بچه های کانون فرهنگیشون رو برده بودن اردو بند بهمن بعد از نجات سه تا زن که داشتن غرق می شدن خودش غرق شده بود .به قول سید که امروز می گفت شب لیله الرقائب توی گلزار رو کرده بهم وگفته سید می دونی 27 سال یتیمی یعنی چی ؟
دیدم امروز چند بار از پشت بلندگوها اعلام کردند دائیهاش فلان گفتند و بیسار گفتند ، دعوت کردند و ...

بگذریم که اینها ظاهرا همون کسانی بودند که یک روز که دستش خیلی خالی بود رفت پیششون ودر جواب جلو زنش شنید :برید از همون کسایی که شبا میرید پیششون گریه می کنید پول بگیرید
(خیلی داغ کرده بودم ،سید هم همینطور ، رفتیم سر قبر شعدا و تا تونستیم به در و دیوار ناسزا گفتیم)

تو رو خدا دعاش کنید و براش صدقه بدید 
اسم قشنگش حجت الاسلام محمد روشن دل(فرزند شهید بود)
تو رو خدا هر کی رو می شناسین و بهش لینک هستین بگین اینو بخونه وبرای یه بچه شهید طلبه غریب دعا وطلب خیر کنه

و چه چیزایی امروز به ذهنم رسید در این تشییع جنازه شلوغ


فقط خدا نه کمتر ،نه بیشتر        


موضوع مطلب :
ارسال شده توسط مشک عباس در ساعت 7:33 عصر | نظر